جدول جو
جدول جو

معنی ز بن - جستجوی لغت در جدول جو

ز بن(زِ بُ)
مرکّب از ز (حرف اضافه) + اسم، مخفف از بن. اساساً. اصلاً:
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او (دخترگورنک) نهاد از نخست.
هم از نامۀ بیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هردو ز بن.
اسدی.
رجوع به از بن و ز بن دندان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از بن گوش
تصویر از بن گوش
کنایه از نهایت اطاعت و بندگی و خدمتکاری، از ته دل شنیدن و گوش به فرمان دادن، برای مثال از سر مهر آسمانت آستان بوس آمده / وز بن گوش اخترانت تابع فرمان شده (سلمان ساوجی - ۱۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه، از بیخ، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بن دندان
تصویر از بن دندان
کنایه از به میل و رضا و رغبت، از ته دل گفتن، برای مثال از بن دندان بگفتش بهر آن / کردمت بیدار می دان ای فلان (مولوی - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بِ)
شدیدالزبن. (اقرب الموارد). شدید الدفع. (متن اللغه) (المعجم الوسیط) (محیط المحیط) (البستان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
ابن عمرو. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ دَ)
از بن گوش. بالطوع. بالطوع و الرغبه. و صاحب برهان گوید: کنایه از طوع و رضا و رغبت و از ته دل و مکنون خاطر باشد. غایتش از بن گوش کنایه از ته دل شنیدن باشد و از بن دندان کنایه از ته دل گفتن:
لعل تو چون سر دندان کند از خنده سپید
گوهرش حلقه بگوش ازبن دندان باشد.
کمال اسماعیل.
بندۀ آن لب نوشین و خط فستقیم
که برد سجدۀ شکر از بن دندان شکرش.
نجیب جرفادقانی.
گر مرا خار زند آن بت خندان بکشم
ورلبش جور کند از بن دندان بکشم.
مولوی.
از بن دندان بگفتش بهر آن
کردمت بیدار می دان ای فلان.
مولوی.
گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم
جان شیرین بسرت کز بن دندان بدهم.
مجد همگر.
فتح بابی ز فلک یافت کسی کو می کرد
خدمتی بر در شه از بن دندان چو کلید.
سلمان.
، مربوط به. منوط به. متعلق به: این طبقه [برمکیان] وزیری کردندبروزگار هرون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود که ازآن وزیر [حسنک] آمد. (تاریخ بیهقی ص 176). صلاح های کارهای امروز چنان نیکو نگاه دارد که ازآن خود [قدرخان] . (تاریخ بیهقی ص 217)، منسوب به. فرزند. از نسل: دختری از آن قدرخان بنام امیر محمد عقد و نکاح کردند. (تاریخ بیهقی ص 193). ولایتی سخت بانام که برین جانب است بنام فرزندی از آن او کرده آید. (تاریخ بیهقی)، مختص به: در آن وقتی که امیران مسعود و محمد... بگرگان ببودند و قصد ری داشتند این محدث بستارآبادرفت نزدیک منوچهر و وی او را بازگردانید با معتمدی ازآن خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). هر روزی رسم همان بود که امیر گوزگانان همه سالاران محتشم ازآن سامانی و خراسان بدر خیمۀ امیر عادل سبکتکین آمدندی. (تاریخ بیهقی ص 198). سبکتکین... بوعلی و ایلمنکوررا با حاجبی ازآن خویش بغزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 204). امیر دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن و شیروان تا ترجمانی کنند. (تاریخ بیهقی). و سلطان سنجر را [غزان] بگرفتند وهمچنان با خویشتن می آوردند بر آئین سلطنت الا آنکه خدمتکاران ازآن خویش نصب کردند و بمرو آمدند. (مجمل التواریخ).
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر. (برهان). و مأخذ این آن است که چون کسی جائی بندگی دارد یا فرمان کسی بپذیرد از غایت تواضع بن گوش میگیرد و سر فرودمیکند، کنایت بدینکه من بندۀ توام و حلقۀ عبودیت در گوش دارم. (مؤید الفضلاء). از بن دندان. از نرمۀ گوش. (آنندراج) :
از بن گوش ار ندارد آرزوی گردنش
بر بنا گوشش چرا گردن نهد گیسوی او.
اثیرالدین اخسیکتی.
سخن کز خواجگی بر گل زدی دوش
غلام آن بناگوش از بن گوش.
نظامی.
سرکشی نیست چو زلف تو و او نیز چو من
از بن گوش بعشق تو درآورده سر است.
سلمان.
از سر مهر آسمانت آستان بوس آمده
وز بن گوش اخترانت تابع فرمان شده.
سلمان.
کسی که تافت ازو سر چوزلف از بن گوش
سیاه روی درآمد فتاد در پایش.
سلمان.
لآلی سخنش گوهریست کز بن گوش
غلام حلقه بگوش است لؤلؤ عدنش.
؟
، در فرهنگ شعوری بنقل از وسیلهالمقاصدمصطکی و ژاژ آمده است. گمان میکنم ازوا و ازوی باشد و ژاژ هم وژ و وج باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ عَزز)
ابن علیق. محدث است. (منتهی الارب). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ تُلْ عَ)
دختر حافظ علاءالدین و زنی محدث بوده. او را امه الرحیم نیز می گفته اند. به سال 794 ه. ق. درگذشته است. (از خیرات حسان ج 1 ص 35) ، از دست ربودن و بیرون کشیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ربودن چیزی. (شمس اللغات) ، شمشیر از نیام برکشیدن. (مصادر زوزنی) (از شمس اللغات). شمشیر برکشیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ بُ نِ دَ)
از ته دل. از صمیم قلب:
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان.
خاقانی.
رجوع به از بن دندان، از بن سی و دو، و از بن سی و دو دندان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فرقه ای از عشیرۀ عامر. رشته ای از غفل که طایفه ای هستند از طوقه از بنی صخر یکی از عشایر بادیۀ شرقی اردن. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضا کحاله)
نام بطنی است از نفافشۀ عزیز که شعبه ای از شمر طوقه اند. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحاله)
نام یک شعبه است از آل صبیح از قبیلۀ خالد ساکن در کنار خلیج فارس. و ادالمقطع در شمال این قبیله وناحیه بیاض در جنوب، و تا منطقۀ صمان در طرف غرب آن است. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحاله)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
ناحیه. (اقرب الموارد). ناحیه و کرانه. (منتهی الارب). بمعنی ناحیه و سوی است. (شرح قاموس) ، جامه ای که بر قطع خانه باشد مانند حجله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جامه ای که به اندازۀ خانه ببرند چون حجله. (متن اللغه) (تاج العروس) (منتخب اللغات). جامه ای است پاره پاره سنجیده شده به اجزای خانه مثل حجله که خانه ای است از عروس که به اندازۀ او است فرشهای او. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
گوشه. ’حل زبنا من قومه’، یعنی بگوشه ای افتاد از قوم خود گوئی از محل اقامت قوم خود دور افتاد. زبن بدین معنی تنها بصورت حال یا ظرف بکار میرود. (از لسان العرب) (البستان). ’حل فلان زبنا عن قومه’، کسی را گویند که از خانه های قوم خود دور افتاده باشد. ’یعنی خانه ای دور از خانه های آنان برگزیده باشد’. (از جمهره ج 1 ص 283). جانب (طرف) و بدین معنی تنها بصورت ظرف یا حال بکار میرود. (متن اللغه) ، ناحیه. بدین معنی نیز تنها بصورت حال یا ظرف است. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زُ بُن ن)
شدیدالزبن. (متن اللغه) (اقرب الموارد). سخت دورکننده به لگد و بزانو زدن است. (شرح قاموس) (محیط المحیط) (البستان). شدیدالدفع. (المعجم الوسیط). سخت راننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ بَ)
مرکب از ’ز’ مخفف از و ’بر’ بمعنی بالا: از بالا و از فوق. (فرهنگ نظام) ، ز بر از حفظ (مخفف از بر). (فرهنگ نظام). بمعنی ازبر باشد که حفظ کردن وبیاد گرفتن و بخاطر نگه داشتن است و به این معنی بالفظ کردن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). ازبر باشد که حفظ کردن و بیاد گرفتن و بخاطر نگه داشتن است. (برهان قاطع). در فارسی بمعنی حفظ خواندن. (غیاث اللغات). یاد، که بتازیش حفظ خوانند. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). مخفف ازبر و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل. (بهارعجم). زبر، یاد که بتازیش حفظ خوانند، از بر و دهون بمعنی اخیر مترادفند. (از شرفنامۀ منیری). از بر و از حفظ و از یاد و بخاطر سپرده و بیاد نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). زبر وآنرا ازبر هم گویند و بتازی حفظ خوانند. (از جهانگیری، زبر و ازبر). زبر، بر و ازبر یاد و حفظ را گویند. (از جهانگیری: بر). بیر را زبر نیز گویند و بتازی حفظ خوانند. (از جهانگیری: بیر). رجوع به بیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
از بیخ. ازریشه. از اصل، فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوست آن و خشک گردد خون بر آن، دارو کردن تا به شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دیو سرکش باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چاوش باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
دوزخ بان. (منتهی الارب) (آنندراج). و مراجعه به زبانیه در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
موضعی است که حمید بن ثورهلالی از آن در این بیت خویش نام برد:
رعی السروه المحلال ما بین زابن
الی الخور وسمی ّ البقول المدیّما.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
از نامهای عرب است و همچنین زبان و زابن. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 283)
لغت نامه دهخدا
(زِ بَ)
مرکّب از ز (مخفف از) + اسم، از کثرت. از انبوه:
ز بس نالۀ نای و بانگ سرود
همی داد دل جام می را درود.
فردوسی.
بیاراست بزمی چو خرم بهار
ز بس شادمانی گو نامدار.
فردوسی.
ز بس نالۀ بوق وهندی درای
همه مرد را دل برآمد ز جای.
فردوسی.
و رجوع به ازبس و بس شود
لغت نامه دهخدا
ابن عمرو بن محصن بن عتیک از بنی نجار. صحابی است و در بئر معونه شهید شد. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(بَ / زَ / زِ بَ)
آنکه عالم را پشت پا زده باشد. (فرهنگ رشیدی). شخصی را گویند که عالم را پشت پا زده و ترک دنیا داده باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تارک دنیا و زاهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
حاجت. گویند: ’اخذ زبنه من المال’، گرفت مقدار حاجت خود را از مال. (منتهی الارب). حاجت. (متن اللغه). بمعنی حاجت و نیاز است. گفته میشود که اخذ زبنه من المال، یعنی گرفت حاجت و نیاز خود را. (شرح قاموس). اخذت زبنی من الطعام، یعنی گرفتم مقدار حاجت خود را از طعام. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تسمه های بهم پیوسته مشبک که دهان چار پایان مانند استر خر گاو و سگ را بدان بندند تا گاز نگیرند و بره و بزغاله را بدان بندند تا دیگر از پستان مادر شیر نمکند پوزه بند دهان بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بنه
تصویر از بنه
اص از اصل از بن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه، پارچه بریده راندن، سپوختن، زدن، فروش سر درختی خانه تنگ جای تنگ، خانه دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابن
تصویر زابن
دیو سرکش، چاووش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بند شیر خوارگان که آب دهانشان بروی افتد. توضیح نوشتن آن به صورت غلیظ بند غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بن گوش
تصویر از بن گوش
((~. بُ نِ))
نهایت کمال اطاعت، فرمانبرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از بن دندان
تصویر از بن دندان
((~. بُ نِ دَ))
به رضا و رغبت
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان گلی جان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مینیاتور سازی، اندازه میکرو
دیکشنری اردو به فارسی